دیشب خواب دیدم در خانه ای هستم که هال وسط و دورش اتاقها بودند . خانه آشنا بود . پشت میز تو هال نشسته بودم . خواهرم که تازه پیداش کرده بودم کنارم نشسته بود روی صندلی کناری . داشت از شوهرش جدا میشد . شوهرش بعد از جدایی داشت میرفت خارج . بهش گفتم فقط وطن رو فراموش نکن . دو تا چمدون داشت . یکیش سفید و خیلی قشنگ بود . صدای شوهر خواهر دیگرم از اتاق کناری میامد
خوابهاورویاهای یک آدم معمولی درشبهای تار...برچسب : نویسنده : 6madamy8 بازدید : 78