خواب دیدم بافرزندم و برادرم رفتیم تو یه مغازه که صاحبش یه پیرمرد بود عبا داشت به برادرم گفتم فقط میخواهم قیمتشون بدونم یه عبای ضخیم زمستانی رو ازش پرسیدم البته عباهای نازکتر هم داشت گفت تو نمیتونی بخری اصرار کردم و البته ازین اخلاق پیرمرده خوشم نیومد گفت سیصد گفتم ملیون؟ گفت هزار تعجب کردم! کلی جنساشو بیرون مغازه تو پیاده رو چیده بود یه چیزهایی مثل تاج جشن تولد بچه ها هم داشت داشتم میرفتم باد دو تا از جنساشو انداخته بود بردم بهش دادم داشت مغازشومیبست داشتم برمی گشتم غرغر میکرد که یکی از جنساش نیست...
خوابهاورویاهای یک آدم معمولی درشبهای تار...برچسب : نویسنده : 6madamy8 بازدید : 11