خواب ديشب: صحنه ي جنگ شهري. مادو نفر بوديم داشتيم استراحت ميكرديم جزو گروه ميرزا بوديم كه جيم زده بوديم. يه دفعه ميرزا و گروه حدودا 10 نفريش رسيدند كه از دست گروهي ديگر فرار ميكردند. ميرزا به من گفت پس كجائيد؟ و من اسلحه بدست به او پيوستم درحاليكه اسلحه برنو در دست داشتم.
برچسب : نویسنده : 6madamy8 بازدید : 160