127-ميرزاكوچك خان جنگلي

ساخت وبلاگ

خواب ديشب: صحنه ي جنگ شهري. مادو نفر بوديم داشتيم استراحت ميكرديم جزو گروه ميرزا بوديم كه جيم زده بوديم. يه دفعه ميرزا و گروه حدودا 10 نفريش رسيدند كه از دست گروهي ديگر فرار ميكردند. ميرزا به من گفت پس كجائيد؟ و من اسلحه بدست به او پيوستم درحاليكه اسلحه برنو در دست داشتم.

+ نوشته شده در  پنجشنبه چهاردهم اردیبهشت ۱۳۹۶ساعت 12:6  توسط محمد  | 
خوابهاورویاهای یک آدم معمولی درشبهای تار...
ما را در سایت خوابهاورویاهای یک آدم معمولی درشبهای تار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6madamy8 بازدید : 160 تاريخ : چهارشنبه 18 مرداد 1396 ساعت: 16:34