خوابهاورویاهای یک آدم معمولی درشبهای تار

ساخت وبلاگ

چندشب پیش خواب دیدم تو راه پله های بین دو طبقه یه اتاقک کوچک بود چند نفر تو پله ها توصف بودند منو یکی دیگه تو اون اتاقک داشتیم آمپول بین اونا توزیع میکردیم از جیب بغل کت درشون میاوردم یکیشون رو صندلی کناروچسبیده به من نشست بلندش کردم یکی گفت کمی از آمپول من زیاد اومده شبیه آمپول انسولین بودن که سرنگ باریکی داره.در جایی دیگر برادرم حسین داشت سیگار می‌کشید!

خوابهاورویاهای یک آدم معمولی درشبهای تار...
ما را در سایت خوابهاورویاهای یک آدم معمولی درشبهای تار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6madamy8 بازدید : 28 تاريخ : شنبه 4 فروردين 1403 ساعت: 23:01

چند شب پیش خواب دیدم حیوانات وحشی در شهر تردد می‌کنند یه شیر ماده دیدم که داشت تو فضای سبز کنار خیابون کمی بالاتر از من راه می‌رفت از کنار من رد شد و با احتیاط زیر نظرش داشتم ولی اون ظاهراً توجهی به من نکرد یه حیوون دیگه دیدم شبیه ببر تاسمانی پریدم گلوشو گاز گرفتم بزحمت خودشو رها کرد و گفت : « واقعا که » !

خوابهاورویاهای یک آدم معمولی درشبهای تار...
ما را در سایت خوابهاورویاهای یک آدم معمولی درشبهای تار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6madamy8 بازدید : 23 تاريخ : شنبه 4 فروردين 1403 ساعت: 23:01

دیشب خواب دیدم بازهم دارم برای دانشگاه ثبت نام میکنم فضا در میان تپه ماهورها بود... خوابهاورویاهای یک آدم معمولی درشبهای تار...
ما را در سایت خوابهاورویاهای یک آدم معمولی درشبهای تار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6madamy8 بازدید : 13 تاريخ : چهارشنبه 16 اسفند 1402 ساعت: 14:50

خواب دیدم پدری ما را به مکانی برده و تعریف میکند که چگونه فرزند بیمارش را بخاطر اینکه درد بیشتری نکشد کشته است! اتاقی که کف آن ظاهراً به تازگی از خون شسته شده بود!

در جایی دیگر داشتم به کسانی سقف اتاقم را نشان می‌دادم که باید درزهای آنرا می‌گرفتم . سه خرابی در سقف که از میان یکی به وضوح بیرون پیدا بود گوشه بالای سقف و میگویم«انگار قبلاً هم اینجوری شده بوده»!

خوابهاورویاهای یک آدم معمولی درشبهای تار...
ما را در سایت خوابهاورویاهای یک آدم معمولی درشبهای تار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6madamy8 بازدید : 13 تاريخ : چهارشنبه 16 اسفند 1402 ساعت: 14:50

چند شب پیش درخت توت سفید دیدم توت ها بزرگ بودند و گرد و سفید تقریبا به اندازه گردو! خوابهاورویاهای یک آدم معمولی درشبهای تار...
ما را در سایت خوابهاورویاهای یک آدم معمولی درشبهای تار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6madamy8 بازدید : 37 تاريخ : چهارشنبه 29 آذر 1402 ساعت: 17:31

دیشب خواب دیدم همراه خواهر کوچکم گویا راه را گم کرده بودیم داشتیم پرسون پرسون دنبال آدرس می‌گشتیم برای استراحت زیر چادر یک هیئت در حال برپایی توقفی کردیم یکی از خادمین داشت یک بسته بزرگ رختخواب میگذاشت خواهرم یک لحظه گم شد رفته بود دستشویی از یک دریچه کوچک سر از یک غذاخوری در آوردیم برای برگشت دیدم دریچه خیلی کوچک است از کارمند آنجا درب خروجی را پرسیدم با احترام راهنمایی کرد!

خوابهاورویاهای یک آدم معمولی درشبهای تار...
ما را در سایت خوابهاورویاهای یک آدم معمولی درشبهای تار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6madamy8 بازدید : 41 تاريخ : يکشنبه 19 آذر 1402 ساعت: 13:11

یک ستاره دریایی درون یک سطل در خانه داشتم هی میخواست بیرون بیاد با تقلا اومد بالا حرکات انسانگونه صورتش جالب بود افتاد روی فرش با کمی آب! خوابهاورویاهای یک آدم معمولی درشبهای تار...
ما را در سایت خوابهاورویاهای یک آدم معمولی درشبهای تار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6madamy8 بازدید : 47 تاريخ : يکشنبه 19 آذر 1402 ساعت: 13:11

فردی از نزدیکان مریض شده بود و من بدنبال کارهایش بودم جایی مثل پشت پیشخوان پذیرش بیمارستان چند پزشک داشتند بحث میکردند که آیا این مبحث زیر مجموعه اینترنت است که فلان دارو را بخواهد یا نه؟!

خوابهاورویاهای یک آدم معمولی درشبهای تار...
ما را در سایت خوابهاورویاهای یک آدم معمولی درشبهای تار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6madamy8 بازدید : 37 تاريخ : يکشنبه 19 آذر 1402 ساعت: 13:11

دیشب خواب دیدم همراه خواهر کوچکم گویا راه را گم کرده بودیم داشتیم پرسون پرسون دنبال آدرس می‌گشتیم برای استراحت زیر چادر یک هیئت در حال برپایی توقفی کردیم یکی از خادمین داشت یک بسته بزرگ رختخواب میگذاشت خواهرم یک لحظه گم شد رفته بود دستشویی از یک دریچه کوچک سر از یک غذاخوری در آوردیم برای برگشت دیدم دریچه خیلی کوچک است از کارمند آنجا درب خروجی را پرسیدم با احترام راهنمایی کرد!

خوابهاورویاهای یک آدم معمولی درشبهای تار...
ما را در سایت خوابهاورویاهای یک آدم معمولی درشبهای تار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6madamy8 بازدید : 76 تاريخ : شنبه 27 آبان 1402 ساعت: 18:19

دیشب خواب دیدم یک خانواده پاکستانی اومدن خونمون . گفتم بزرگتون کیه گفتن یه خواهر بزرگتر داریم که قم زندگی می‌کنه نمی‌دونم سر چی دعوامون شد یکیشون شمشیر کشید . فکر کنم شبیه سای بود . دسته قشنگی داشت لبه های دسته روبه تیغه شمشیر بودن ولی تیغه یه تیکه میلگرد بود بعد فضا آروم شد و اون شمشیر مثل یک شمع شد و یکیشون اونو روشن کرد!

خوابهاورویاهای یک آدم معمولی درشبهای تار...
ما را در سایت خوابهاورویاهای یک آدم معمولی درشبهای تار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6madamy8 بازدید : 51 تاريخ : شنبه 6 آبان 1402 ساعت: 17:05